یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

غیر از خدای مهربون

هیچکی نبود.

توی یه جنگل سبز.

پشت یک کوه بلند.

توی یک مزرعه سبز و قشنگ.

که یک رودخونه زلال و پر آب، خیلی آروم از کنارش رد میشد

 

 

فرزندم :

این شروع تمام قصه هایی بود که هر شب برایت میگفتم. تا تصویری از بهشت را در دلت بیندازم و تو را نسبت به آن متمایل کنم.

و در بیش از نود درصد قصه هایم اگر برادری محور قصه بود اسم شخصیت ها حسن و حسین بود. یا حسین و عباس بود.

مثلا میگفتم:

"حسین همینطور که بازی میکرد افتاد توی یک چاله ی کوچولو. و پاش گیر کرد. و داد میزد یکی بیاد کمکم کنه.

کسی نیست که کمکم کنه؟

بعد داداش کوچولوش عباس صداش رو شنید و بدو بدو بدو رفت پیش داداش حسینش گفت چی شده داداشی!!!. چی شده داداش حسینم!!!. الان کمکت میکنم."

یا اگر بحث معلم و شاگرد بود اسم شخصیت های من محمد و علی بود. یا اگر بحث خواهر و برادری بود اسم شخصیت های حسین و زینب بود. یا عباس و زینب بود.

اگر موضوع قصه ام پدر و فرزندی بود اسم شخصیت های من رضا و جواد بود. یا علی و زینب بود.

اگر موضوع قصه های من دوری مادر و فرزندی بود اسم شخصیت های داستانم فاطمه و مهدی بود.

 

فرزندم من برایت قصه ای نگفتم که شخصیت های داستان چند انسان باشند و من نخواسته باشم به صورت غیر مستقیم حب اهل بیت را در دلت نهادینه کنم.

و الان بعد از چندین ماه که برایت قصه میگویم تا شروع میکنم به:

یکی بود یکی نبود.

آنقدر ابتهاج در چهره ات نمایان میشود که انگار خواب از چشمانت میپرد.

وقتی به ترسیم بهشت میپردازم: توی یک جنگل سبز.

خودت هم با من تکرارش میکنی و حتی اگر نگویم این توصیف را انگار قصه ای برایت نگفتم.

.

.

میگویند حق متعال انسان را با آرزوهایش امتحان میکند.

از خدا میخواهم هیچ وقت اینطوری امتحان نشوم که فرزندانم در مسیری غیر از مسیر اهل بیت گام بردارند.

قصه های یک پدر برای فرزندش...

خلاء قصه ی زنده در رسانه های جهان

قصه ,های ,یک ,شخصیت ,اسم ,یکی ,شخصیت های ,اسم شخصیت ,بود اسم ,بود یا ,و زینب

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حضرات سوالات استخدامی با پاسخنامه وبلاگ شرکت کارانس ایرانیان وبلاگ حمایت از کالاهای ایرانی پرشین دانلود گردو بلاگ amoozesheenglish دوستی مووی روزهای زندگی من